سلام
من بعد از چند روز مرارت جسمی و روحی شدید تو بیمارستان امروز ظهر مرخص شدم
حالم خوب نیست بهتر که شدم میام میگم چیا شد...
دعام کنین
سلام
من بعد از چند روز مرارت جسمی و روحی شدید تو بیمارستان امروز ظهر مرخص شدم
حالم خوب نیست بهتر که شدم میام میگم چیا شد...
دعام کنین
به نام خدا
دوستای گلم سلام مهربونا
خواهش میکنم با خوندن این پست ناراحت نشین...
دیشب سالگرد ازدواجمون بود... دقیقا یک سال پیش تو یه بوته ی شاد آزمایش بودم و الان به ظاهر غمگین...
دیشب به همسرم گفتم دنیا چقدر زود انواع روشو نشونمون داد... البته اینا هنوز اول ماجرا و امتحانای ساده است... فقط از خدا و اهل بیتش مدد میخوام
دیشب نوبت سونو داشتم، اولین بارم بود تو بارداری می رفتم سونو، دکتر یکم راجع به حالاتم پرسید و گفت: ضربان قلب بچه ات ضعیفه امشب حتما برو پیش دکترت
داشتم تو مانیتور دست و پاهای کوچولوشو می دیدم گفتم: اشکال نداره همون صدای ضعیفو بذارین بشنوم؛ گفت: نمیشه خانم پاشو اگه میشد خودم میذاشتم
جوابو گرفتیم و نخوندم و اصلا نگاش نکردم؛ فقط به عکسش(که پشت جواب منگنه شده بود) نگاه میکردم و نگرانش بودم؛ قرار شد که رسیدیم خونه به دکترم زنگ بزنم و ببینیم اگه لازمه بریم پیشش
من که گریه ی امونمو بریده بود و همسرم داشت حرف میزد؛ رفته بودم یه آب به صورتم بزنم که دیدم همسرم داره میگه:
خانم دکتر نوشته اثری از heart beat در پل جنینی دیده نمی شود
گفتم یاحسین؛ نمی دونستم چطور خودمو رسوندم به همسرم و به زور جواب سونو را ازش گرفتم
اصلا باورم نمیشد، همینطور به جواب آزمایش نگاه می کردم و وقتی تلفن همسرم تمام شد و چشمای اشکیشو دیدم گفتم: اheart beat نداره یعنی ضربان قلب نداره یعنی تمام شد؟
هیچی نمیگفت: فقط گفت آماده شو بریم مطب
رفتیم اونجا همش امید داشتم بگه هنوز میشه یه کاری واسش کرد، ولی خانم دکتر گفت: ببین دخترم وقتی دکتر تو جواب سونو نوشته یافته های فوق مطرح کننده I.U.F.D می باشد، یعنی بچه ات قلب داشته، زنده بوده ولی به هر علتی تمام کرده
بغض و اشک دیگه نمیذاشت هیچی بپرسم؛ همسرم پرسید ولی هیچ علامتی از درد و خونریزی و ... نداره چیکار باید کرد؟
گفت باید بستری شه و با دارو بچه را سقط کنیم...
فردا ظهر میرم برای سقط......
من الان تو یک بوته ی آزمایش قرار دارم و خدا را بابت هرچی برام رقم بزنه شاکرم و راضیم به رضاش...
از وقتی همسرم بهم گفت: گریه نکن و صبور باش، بچه ی من و تو عزیز تر از شش ماهه ی آقامون نبود...
دیگه سکوت کردم و شکر...
عزیزقلبم منتظرم باش تا منم هر وقت خدا خواست بیام پیشت...
فردا ظهر رمز اینجارو به همسرم میدم؛ اگه احیانا یه درصد اتفاقی واسم افتاد بهتون خبر میده
حلالم کنین
برای صبورتر شدنم دعا کنین...
به نام خدا
سلام
مادر که شوی؛ همین نصفه نیمه حتی؛ با همه ی مرارت های جسمی اش عنایات خدا را یک طور دیگر لمس میکنی؛ هربار که لمس میکنم از ته دل دعا میکنم خدایا ازین لمس کردن ها به همه ی آرزومندها عنایت کن...
عنایت که می بینی دلت میخواهد مواظب تر باشی؛ وضو گرفتم و ایستادم پای گاز؟ وضو گرفتم و نشستم سر سفره؟
چشمم مدخل روحم هست، روحی که بیش از جسم با این جنین سر و کار دارد... امروز چشمم در امان از حرام بود؟
گوش... قلب... زبان...
خیلی مسئولیت سنگینی است...
هر روز بعد از نمازم به عجزم محضر خدا و اهل بیتش اعتراف میکنم و سلام می دهم به 14 معصوم و حضرت علمدار و حضرت علی اکبر و حضرت زینب و حضرت معصومه... و عاجزانه از همه خواهش میکنم که حواسشان به فرزند من بی حواس باشد...
وقتی به نام حضرت معصومه میرسم یک طوری انگار در دلم بانو میگوید: ناراحت نباش؛ خیالت راحت؛ به ما که رو زدی رویت را زمین نمی زنیم...
برایم دعا کنید که حالا که خدا مرا لایق مادر شدن دانسته؛ فرزندم هم لایق سربازی حضرت حجت بداند.... الهی آمیـــــــــــن
+منو ببخشید که نیستم؛ به قول یزدیا خوبُم نی زیاد بیام نت!!
+ وای باتجربه ها کمک؛ هر روز داره به لیست چیزایی که حالم ازشون به هم میخوره اضافه میشه: گوشت قرمز؛ ماهی؛ مرغ جدیدا اضافه شدن
دیروز به زور جناب همسر یک تکه ی 1CM*1CMگوشت خوردم و بنده خدا را از کرده اش پشیمون کردم!!!
مادر همسر پریروز از تهران اومدن و برای نی نی گولوی ما سوغاتی آوردن
شبیه همین 5 تیکه فقط رنگ سبز- آبی
بسم الله
اینا فقط درددلمه و به همه توصیه میکنم نخونن فقط می نویسم که یه کم تخلیه شم...
اینجا نظر نذارین لطفا شاید این پست حذف شه
به نام خدای خوب و مهربونم...
سلام دوستای جونم...
بسم الله
سلام دوستای گلم
طاعات و عباداتتون قبول
من تو شبای قدر همه به یادم بودین؛ همتونم دعا کردم که انشالله خیر دنیا و آخرت نصیبتون شه
این نوشته بیشتر مربوط به کسایی هست که تو دوران نامزدی و عقد به سر میبرن
مخصوصا اوایل که حسابی واسه هم تازه هستن و دنبال این هستن که لحظه ای هم کنار هم بودن را از دست ندن
البته که نباید یه زن و شوهر را بابت زیاد کنار هم بودن ملامت کرد چرا که پیامبر مهربانی ها(ص) فرمودند که:
نشستن مرد در کنار همسر خود، پیش خداوند دوست داشتنی تر از اعتکاف و شب زنده داری در مسجد خودم (در مدینه )است.
اما مواظب باشین که شورشو در نیارین که دیگه نشه جمعش کرد یا جمع کردنش زمان ببره
تو دوران دانشگاه یه هم اتاقی داشتم که ترم 6 عقد کرد؛ قبل از عقدش همیشه نماز اول وقتی و ... بود؛ خیلی به نمازش و کیفیتش اهمیت میداد اما بعد از عقدش یبار بهم گفت: فلانی از وقتی عقد کردم رابطه ام با خدا خیلی کم شده و ...
یه دفعه بغضش ترکید بچه اممنم که اشکم دم مشکمه و به قول داداشم خانم اشک تو آستین
رفتیم بغل هم و یه ربعی به دلایلی واهی گریه کردیم؛ تو همون حال گریه دوستم میگفت: تو چرا گریه میکنی؟ میگفتم: منم دلم گرفته بود و ادامه میدادیم
بعدش با نهایت لهجه بهش گفتم: وخی وخی خوددا جم کون؛ دختِره چرت میگد آ منی ساده ام میشینم پاش گریه میکونم
یکم براش از ثواب کارای کوچیک همسران برای هم؛ مثل حتی یه لیوان آب دادن به هم؛ ثواب شوخیاشون با هم و .... گفتم آرومتر شد؛ باز گفت: ولی نمازام؛ خیلی تند میخونم؛ همش میخوام زودی نمازم تموم شه برم بشینم پیش علی یا دیر میخونم؛ گفتم اشکال نداره حالا که آدم شدی ازین به بعد مراقبت کن از نمازات؛ بالاخره کی این همسرو برات فرستاده؟ گفت: خدا، گفتم: کی محبت بینتون قرار داده: گفت: خدا؛ چندتا ازین سوالا که جوابش خدا میشد و ازش پرسیدم و گفتم: آ تو دلت میاد با همچین خدای خُبی کمتِر حرف بِزِنی؟ کمتر تشکر کنی؟
نتیجه گیریم انقد عمیق بود که دوستم اصلاح شد کلا
اماااااا ازونجایی که میگن شب دراز است و قلندر بیداااااار این قضیه بیخ گریبان مارم گرفتـــ...
انقد که اوضاعم خیلی وخیم شده بود؛ یه نمازای بی حالی میخوندم؛ بعدش که نه ذکری نه هیچی؛نه سجاده ای نه چادر درست و حسابی؛ همینطوری یه چادر میذاشتم سرم؛ ازون مدل که سیصد دور میپیچن دور سر! یه مهر خالی و الله اکبر؛ بیشتر وقتای اذان هم داشتیم تلفنی حرف میزدم و نه به نماز اول وقت می رسیدم نه به جماعت که سر کوچمون بود:(
اما وقتی پیش هم بودیم همسرم خیلی مواظب وقت نماز بود منم بالطبع مواظب بودم...
چندماهی از عقد گذشته بود که حالم مثل دوستم شد؛ نشستم با خودم حسابی حرف زدم اما یه هفته خوب بودم و باز شکست میخوردم...:( تا اینکه ماه مبارک رسید...یه پیمان محکم برای نمازام بستم و خودمو اکثر اوقات مجبور میکردم که نمازمو اول وقت بخونم و باسروشکل مرتب؛ این مجبور کردن بد نیستا؛ این همون نه گفتن به نفس اماره است... اگه همینطور ادامه میدادم بعید نبود شیطون تو گام های بعدیش میخواد چی به سر نمازم بیاره؛ همین فکر باعث میشد به نماز بیشتر اهمیت بدم...
یکی نماز و دیگری هم محاسبه ی نفس....
قطعا که عمل ما گناه و ثواب ما تو زندگیمون تاثیر مستقیم میذاره پس مواظب باشیم که شیطون ازین محبت سواستفاده نکنه...
توی محاسبه ی نفستون حتما خوش رفتاری با همسر و خانواده اش جز گزینه های اصلیتون باشه...
بدگمان نشدن هم قید کنین حتما
اینطوری کمتر رفتارهای همسر یا خانواده را سو تعبیر میکنین
پس برای خوب موندن حالتون و تاثیر خوبش رو زندگیتون مواظب رابطتون با خدا باشین...
اگه به قرار تو ادامه ی مطلب لبیک بگین خوشحال میشم
به سفارش دلا بانوی عزیز این سخنرانی را دانلود کرده و گوش کردیم
تو آخر سخنرانی دوم آقای پناهیان میگن که:
(نقل به مضمون)
تو شب 23 مشخص میشه که امسال سال ظهور هست یا نه؟
پس یه طور دیگه دعا کن؛ خودتو ندیده بگیر بگو آقا من کیم که واسه خودم دعا کنم؟...
حتما حتما حتما گوش کنین چون من الان نه تو حالیم که دقیق منتقل کنم نه وقتشو دارم؛ شرمنده
پرونده ویژه شب قدر در بیان معنوی