بسم الله
سلام دوستای گلم
طاعات و عباداتتون قبول
من تو شبای قدر همه به یادم بودین؛ همتونم دعا کردم که انشالله خیر دنیا و آخرت نصیبتون شه
این نوشته بیشتر مربوط به کسایی هست که تو دوران نامزدی و عقد به سر میبرن
مخصوصا اوایل که حسابی واسه هم تازه هستن و دنبال این هستن که لحظه ای هم کنار هم بودن را از دست ندن
البته که نباید یه زن و شوهر را بابت زیاد کنار هم بودن ملامت کرد چرا که پیامبر مهربانی ها(ص) فرمودند که:
نشستن مرد در کنار همسر خود، پیش خداوند دوست داشتنی تر از اعتکاف و شب زنده داری در مسجد خودم (در مدینه )است.
اما مواظب باشین که شورشو در نیارین که دیگه نشه جمعش کرد یا جمع کردنش زمان ببره

تو دوران دانشگاه یه هم اتاقی داشتم که ترم 6 عقد کرد؛ قبل از عقدش همیشه نماز اول وقتی و ... بود؛ خیلی به نمازش و کیفیتش اهمیت میداد اما بعد از عقدش یبار بهم گفت: فلانی از وقتی عقد کردم رابطه ام با خدا خیلی کم شده و ...
یه دفعه بغضش ترکید بچه اممنم که اشکم دم مشکمه و به قول داداشم خانم اشک تو آستین
رفتیم بغل هم و یه ربعی به دلایلی واهی گریه کردیم؛ تو همون حال گریه دوستم میگفت: تو چرا گریه میکنی؟ میگفتم: منم دلم گرفته بود و ادامه میدادیم
بعدش با نهایت لهجه بهش گفتم: وخی وخی خوددا جم کون؛ دختِره چرت میگد آ منی ساده ام میشینم پاش گریه میکونم
یکم براش از ثواب کارای کوچیک همسران برای هم؛ مثل حتی یه لیوان آب دادن به هم؛ ثواب شوخیاشون با هم و .... گفتم آرومتر شد؛ باز گفت: ولی نمازام؛ خیلی تند میخونم؛ همش میخوام زودی نمازم تموم شه برم بشینم پیش علی یا دیر میخونم؛ گفتم اشکال نداره حالا که آدم شدی ازین به بعد مراقبت کن از نمازات؛ بالاخره کی این همسرو برات فرستاده؟ گفت: خدا، گفتم: کی محبت بینتون قرار داده: گفت: خدا؛ چندتا ازین سوالا که جوابش خدا میشد و ازش پرسیدم و گفتم: آ تو دلت میاد با همچین خدای خُبی کمتِر حرف بِزِنی؟ کمتر تشکر کنی؟
نتیجه گیریم انقد عمیق بود که دوستم اصلاح شد کلا
اماااااا ازونجایی که میگن شب دراز است و قلندر بیداااااار این قضیه بیخ گریبان مارم گرفتـــ...
انقد که اوضاعم خیلی وخیم شده بود؛ یه نمازای بی حالی میخوندم؛ بعدش که نه ذکری نه هیچی؛نه سجاده ای نه چادر درست و حسابی؛ همینطوری یه چادر میذاشتم سرم؛ ازون مدل که سیصد دور میپیچن دور سر! یه مهر خالی و الله اکبر؛ بیشتر وقتای اذان هم داشتیم تلفنی حرف میزدم و نه به نماز اول وقت می رسیدم نه به جماعت که سر کوچمون بود:(
اما وقتی پیش هم بودیم همسرم خیلی مواظب وقت نماز بود منم بالطبع مواظب بودم...
چندماهی از عقد گذشته بود که حالم مثل دوستم شد؛ نشستم با خودم حسابی حرف زدم اما یه هفته خوب بودم و باز شکست میخوردم...:( تا اینکه ماه مبارک رسید...یه پیمان محکم برای نمازام بستم و خودمو اکثر اوقات مجبور میکردم که نمازمو اول وقت بخونم و باسروشکل مرتب؛ این مجبور کردن بد نیستا؛ این همون نه گفتن به نفس اماره است... اگه همینطور ادامه میدادم بعید نبود شیطون تو گام های بعدیش میخواد چی به سر نمازم بیاره؛ همین فکر باعث میشد به نماز بیشتر اهمیت بدم...
یکی نماز و دیگری هم محاسبه ی نفس....
قطعا که عمل ما گناه و ثواب ما تو زندگیمون تاثیر مستقیم میذاره پس مواظب باشیم که شیطون ازین محبت سواستفاده نکنه...
توی محاسبه ی نفستون حتما خوش رفتاری با همسر و خانواده اش جز گزینه های اصلیتون باشه...
بدگمان نشدن هم قید کنین حتما
اینطوری کمتر رفتارهای همسر یا خانواده را سو تعبیر میکنین
پس برای خوب موندن حالتون و تاثیر خوبش رو زندگیتون مواظب رابطتون با خدا باشین...

اگه به قرار تو ادامه ی مطلب لبیک بگین خوشحال میشم